عسلعسل، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

نخستین هدیه آسمانی

اولین خرید سه نفره

عسل کوچولوی مامان فرشته نازم امروز دوشنبه ۴/۱۱/۱۳۸۹ ساعت ۱۱:۰۵ دقیقه من مامان مریم واسه تو دخمل نازم چند خطی مینویسم.نفس مامان الان شما لالا کردی و بابایی سر کاره .منم از فرصت استفاده کردمو پریدم پشت کامپیوتر تا برات بازم بگم.نفس مامانی توی این دو روزه اتفاق مهمی که افتاد این بود که واسه اولین بار بعد از تولدت به منو بابایی حال دادی و گذاشتی سه تایی بریم خرید.الهی دورت بگردم که توی اون آغوشیت چقدر خوردنی شده بودی.ای وای بیدار شدی بذار برم بیارمت دوباره تایپ میکنم.     مامان جونی الان روی پامی و دارم مینویسم نمیدونم چجوریاست که هر وقت دارم مینویسم از خواب بیدار میشی.خوب دیگه باید یه جورایی با این موضوع کنار بیام.ف...
4 بهمن 1389

اولین خرید سه نفره

عسل کوچولوی مامان فرشته نازم امروز دوشنبه ۴/۱۱/۱۳۸۹ ساعت ۱۱:۰۵ دقیقه من مامان مریم واسه تو دخمل نازم چند خطی مینویسم.نفس مامان الان شما لالا کردی و بابایی سر کاره .منم از فرصت استفاده کردمو پریدم پشت کامپیوتر تا برات بازم بگم.نفس مامانی توی این دو روزه اتفاق مهمی که افتاد این بود که واسه اولین بار بعد از تولدت به منو بابایی حال دادی و گذاشتی سه تایی بریم خرید.الهی دورت بگردم که توی اون آغوشیت چقدر خوردنی شده بودی.ای وای بیدار شدی بذار برم بیارمت دوباره تایپ میکنم. مامان جونی الان روی پامی و دارم مینویسم نمیدونم چجوریاست که هر وقت دارم مینویسم از خواب بیدار میشی.خوب دیگه باید یه جورایی با این موضوع کنار بیام.فکر کنم...
4 بهمن 1389

بدون عنوان

عسل قشنگم مامانی با وجود اینکه زیاد سرو صدا نکردم تا بیدار شی ولی متاسفانه روی این موضوع کاری ازم بر نمید آخه حتی با صدای روشن خاموش شدن پریز برقم میپری و زحمات ۱ ساعته منو واسه خوابوندنت هدر میدی الان ساعت یک ربع به یازده شبه و هنوز بیداری .روی پام گذاشتمتو دارم تایپ میکنم البته نا آرومی میکنی ولی انگار از صدای کیبورد خوشت اومده یه کم ساکت شدی.نفسم بابات الان خوابیده چون میدونه تا یک ساعت دیگه با جیغات بیدار باش میزنی اونم مجبوره پاشه یه جوری بخوابونتت دیگه نمیذاری بنویسم باشه تسلیم خانمی مثل همیشه تا ببینم خدا فردا چی میخواد.   ...
1 بهمن 1389

بدون عنوان

عسل قشنگم مامانی با وجود اینکه زیاد سرو صدا نکردم تا بیدار شی ولی متاسفانه روی این موضوع کاری ازم بر نمید آخه حتی با صدای روشن خاموش شدن پریز برقم میپری و زحمات ۱ ساعته منو واسه خوابوندنت هدر میدی الان ساعت یک ربع به یازده شبه و هنوز بیداری .روی پام گذاشتمتو دارم تایپ میکنم البته نا آرومی میکنی ولی انگار از صدای کیبورد خوشت اومده یه کم ساکت شدی.نفسم بابات الان خوابیده چون میدونه تا یک ساعت دیگه با جیغات بیدار باش میزنی اونم مجبوره پاشه یه جوری بخوابونتت دیگه نمیذاری بنویسم باشه تسلیم خانمی مثل همیشه تا ببینم خدا فردا چی میخواد. ...
1 بهمن 1389